27 آبان 92
دوشنبه شب 13 آبان 92 یکی از شبهای سخت بود. مامان هلیا تا صبحش گریه کرد و فرداش هم.... در ادامه مطالب زیر باید بگم: آترین، مامانت خیلی بزرگ و مهربونه، تو این مدت 3 ماهه که هم سفر آلمانمون خراب شد هم حال روحی و جسمی مامانت بسیار بد و سخت بود و آخرش هم با این وضع ناراحت کننده و سخت به پایان رسید ولی برای تو یه مامان خوب و مهربون بود و از مادری برات کم نزاشت. به هر حال من هم اعتقاد قلبی دارم که حتما" و قطعا" یه خیر و صلاحی در کار بوده. آخر هفته پیش (تاسوعا و عاشورا) با عمو رضا (سزار)، نیلوفر و آرنیکا و عمو محمد و شهرزاد رفتیم شمال یه حال و هوایی عوض کنیم. آترین به آرنیکا میگفت:" آنا اجازه داره " آی پد بازی کنه......
نویسنده :
هلیا
9:34